شعر در مورد اسم یاسمین ,شعر درباره اسم یاسمین,شعر با اسم یاسمین,شعر با کلمه یاسمین,شعر باسم یاسمین,شعر درباره اسم یاسمین,شعر در مورد اسم یاسمین
در این مطلب سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد اسم یاسمین برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
یاسمین تو تا سمن گشته ست
سمن و یاسمین نمی بویم
یاسمین را خوش ببوید هر کسی
گرچه از سرگین برآید یاسمین
لبت در سخن انگبین ریخته
رخت مشک بر یاسمین ریخته
در دولت خصمش نهان زوال
چون یاس در ایام یاسمین
شکفته یاسمین از طیب اسحار
نهفته غنچه زیر برگ، رخسار
بی یار بهار دلنشین نیست
این پنبه داغ یاسمین نیست
چو آمد یاسمین هندوی راهش
بشادی نیک میدارد نگاهش
دیده خود یافتم روشن شدم
یاسمین و سوسن وگلشن شدم
جوابش داد خورشید سخنگوی
نگار سروقد یاسمین بوی
بی دل سیهی لاله زان می
سرمست بکرد یاسمین را
به هندوستان کاشتم مشک بید
بکارم به چین یاسمین سپید
نهال بید شد در پوستین گم
درخت یاسمین پوشید قاقم
سوریش به یاسمن معانق
خیریش به یاسمین موافق
او به مناجات چو تلقین شده
بیشتر یاسمین آمین شده
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
دم مرا صفت باد فرودین کردند
گیاه را ز سرشکم چو یاسمین کردند
لعل لبت به چاشنی از انگبین به است
رشک رخت به نازکی از یاسمین به است
چون طره تو سلسله بر یاسمین نهد
خورشید پیش روی تو سر بر زمین نهد
لشکر کشید عارضت از سبزه بر سمن
زین پس خراج بر گل و بر یاسمین نهد
پیش روی تو یاسمین که بود؟
پیش لعل تو انگبین که بود؟
یاسمین و لاله را یک دست بردی باد گرم
پوستهای نازک از رخسار ایشان گشت باز
برابر لب او انگبین چگونه کنم؟
مقابل رخ او یاسمین چگونه کنم؟
بهر روی تو دوست می دارم
هر گل و یاسمین که می بینم
باش تا مشکت ز برگ یاسمین آید برون
بینی از تن چند جان نازنین آید برون
چاه مزن زیر لب چون سمن
رخنه مکن در شکم یاسمین
ز طره غالیه بر یاسمین توانی برد
به شیوه معجزه با خنده یار دانی کرد
شود چو روی فلک پرستاره روی زمین
ز سوسن و سمن و یاسمین و مرزنگوش
شد به صحرا او کوه بر، جا تنگ
از گل و یاسمین رنگارنگ
در بوستان گفته من گرچه جای جای
با سرو و یاسمین مثلا سیر و راسنست
یاسمین را ببین که تا دو سه روز
بی رفیقان سر سفر دارد
ای جوان دولت خداوندی که سوی خدمتت
دولت من سروقد یاسمین خد می رود
ز مار مهره تو آری، ز ابر مروارید
ز گاو عنبرسارا، ز یاسمین زنبق
تا بید گل نگردد و شمشاد یاسمین
تا ارغوان سمن نشود سرو خیزرا
تویی آن شکرین لب یاسمین بر
منم آن آتشین دل دیدگان تر
گل من، خارهای پای من است
گر گل و یاسمین و سوسن نیست
دید گلهای سپید و سرخ و زرد
یاسمین و خیری و ریحان و ورد
چه خوش بود ار صفای ژاله میماند
جمال یاسمین و لاله میماند
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
دو چشمه اند یکی قیر و دیگری سیماب
شب بنفشه وش و روز یاسمین سیما
اول روز اندک است زیب و فر آفتاب
بعد گیا ظاهر است خیل گل و یاسمین
گرفت خواهم زلفین عنبرین ترا
به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا
گل صدبرگ و مشک و عنبر وسیب
یاسمین سپید و مورد بزیب
مجلس باید بساخته، ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان
یاسمین بویی که سرو قامتش
طعنه بر بالای عرعر می زند
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین
گرنشانی شحنه ای برچارسوی بوستان
باد بی حکمت نیارد برد بوی از یاسمین
با مه رویت بتابد ذره روی از آفتاب
با گل حسنت ندارد شاخ برگ یاسمین
خاک را با ظل چترت نیست مهر آسمان
باغ را با بوی خلقت نیست برگ یاسمین
میان یاسمین و نسترن در
بلورین برکه ای چون حوض کوثر
گر شراب و شیر خواهی مضمر اندر یاسمین
توده عنبر فگنده بر شراب و شیر چیست
به دردم به دردم که اندیشه دارم
کز آن یاسمین بر تهی شد کنارم
خاکپای و خار راهش دیده را و دست را
توده توده سنبلست و دسته دسته یاسمین
آب اول داد باید بوستان را روز و شب
وانگهی دل در جمال یاسمین باید نهاد
شکفه پر زر و پر سیم گلو
یاسمین پر می و پر شیر دهن
او ز همه فارغ و آزاد و خوش
چون گل و چون سوسن و چون یاسمین
زیبا نگار نازنین رخ چون گل و بر یاسمین
پاکیزه چون حور معین پیرایه خلد برین
از دور مرا بدید لب خندان کرد
و آن روی چو مه به یاسمین پنهان کرد
چون شاخ بنفشه کوژ و اندوهناکم
در غم خوردن چو یاسمین چالاکم
در لطافت چون عرق بر جسم او نبود اگر
زآب حیوان شبنم افشاند هوا بر یاسمین
زاغ بر شاخ خشک وبلبل مست
برگل و یاسمین سخن گوید
صائب در آفتاب جهانتاب محو شد
هر شبنمی که شد ز گل و یاسمین جدا
چو چشم چشمه ها گرینده شد باز
دهان یاسمین از خنده شد باز
یاسمین را یک زفان افزون فتاد
زان ز تنگی دهان بیرون فتاد
ز بوی ویس رامین گشت بیدار
به بالین دید سروی یاسمین بار
چو باغ پر شکفه مجلس تو خرم باد
بروی غالیه زلفان یاسمین غبغب
می ستان از کف بتان چگل
لاله رخسار و یاسمین غبغب
تا آسمان روشن شود، چون سبز گردد بوستان
تا بوستان خرم شود، چون تازه گردد یاسمین
به بر پرند و پرندش چو یاسمین سپید
به رخ بهار وبهارش چوروضه رضوان
بر خلیل از مهر آن خورشید رحمت
آتش نمرود باغ یاسمین شد
برگرد ماه کشته یک خوشه ضیمران را
بر شاخ سرو هشته یک دسته یاسمین را
بدو سرود که ای ماه یاسمین سیما
سیه چراست رخت همچو برگ لیلوپر
گویی سهیل و پروین پاشد به خاک ابر
تا برگ لاله بردمد و شاخ یاسمین
از قدش وصفی خیابان در خیابان نارون
از رخش مدحی گلستان در گلستان یاسمین