شعر در مورد لیلی و مجنون,شعر در مورد لیلی و مجنون,شعری در مورد لیلی و مجنون,شعر هایی در مورد لیلی و مجنون,شعر در مورد عشق لیلی و مجنون,شعر در مورد لیلی مجنون,شعر درباره لیلی و مجنون,شعر درباره لیلی و مجنون,شعر در باره لیلی مجنون,شعر درباره ی لیلی و مجنون,شعری در باره لیلی و مجنون,شعر طنز در مورد لیلی و مجنون,شعرهای در مورد لیلی ومجنون,شعر های در مورد لیلی و مجنون,شعر های زیبا در مورد لیلی و مجنون,شعر های زیبا درباره لیلی و مجنون,شعر های کوتاه در مورد لیلی ومجنون,شعر درباره لیلی ومجنون,شعری در باره لیلی مجنون,شعری درمورد لیلی مجنون,شعر نو درباره لیلی و مجنون,شعر مولانا درباره لیلی و مجنون,شعر درباره لیلی مجنون,شعر زیبا درباره لیلی و مجنون,شعر درباره لیلی ومجنون,شعر در باره لیلی ومجنون,اشعار در باره لیلی ومجنون
بس که مجنون الفتی با مردم دنیا نداشت
از جدائی مر دو دست از دامن صحرا نداشت
حسن لیلی جلوه گر در چشم مجنون بود و بس
ظن مردم این که لیلی چهرهی زیبا نداشت
یک شبی مجنون نمازش راشکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
دید مجنون را عزیزی دردناک
کو میان رهگذر می بیخت خاک
گفت : ای مجنون چه می جویی ازین
گفت : لیلی را همی جویم چنین
گفت : لیلی را کجا یابی ز خاک
کی بود در خاک شارع درّ پاک
گفت : من میجویمش هر جا که هست
بو که جایی ناگهش آرم بدست
سگ لیلی به جز لیلی نگردد آشنا با کس
وگرنه آهوی وحشی به مجنون رام می گردد
مجنون ز غم لیلی چون توبه نکرد ای جان
صد لیلی و صد مجنون درجست در اسرارم
مجنون کی باشد پیش او لیلی بود دل ریش او
ناموس لیلییان برد لیلی خوش هنجار من
لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان
جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بی فایده
مجنون چو بیند مر تو را لیلی بر او کاسد شود
لیلی چو بیند مر تو را گردد چو مجنون ممتحن
ماییم درون سوخته، بیرون شده ای چند
در سلسله لیلی و مجنون شده ای چند
مگر مجنون شناسد، حال من چیست؟
که در هجران لیلی مبتلا شد
خلاص غیر کن، ای زلف لیلی
که مجنون را ازان دل بازماند
درج یاقوت لب لیلی مفرح هست، لیک
کی توان بیچاره مجنون را بدان هشیار کرد
با چنان سلسله زلف که لیلی دارد
حق به دست دل مجنونست که دیوانه شود
گر نه زنجیر دل از طره خوبان کردند
زلف لیلی ز چه رو سلسله مجنون شد
عشق بازی ز خسرو آموزند
لیلی و مجنون ار کنون باشند
وصال عشق به صدق آن بود که چون لیلی
به خاک رفت، در آغوش خفت مجنونش
به وصف لیلی ار شرمنده ام در عاشقی، باری
بحمدالله که شرمنده نیم از روی مجنونش
فرو خوان قصه شیرین و خسرو
که زو لیلی و مجنون هست مسجول
تویی به حسن چو لیلی، ولیک هیچ شبی
انیس خاطر مجنون نمی شوی، چه کنم؟
همانا حلقه گوش سپهر است
چو لیلی هست در پهلوی مجنون
هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند
عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش
گوش مجنون و حلقه لیلی
سر محمود و آستان ایاز
لیلی ما ساقی جان مجنون او شخص جهان
جز لیلی و مجنون بود پژمرده و بی فایده
مجنون ز غم لیلی چون توبه نکرد ای جان
صد لیلی و صد مجنون درجست در اسرارم
اگر عداوت و جنگست در میان عرب
میان لیلی و مجنون محبتست و صفاست
فرو خوان قصه شیرین و خسرو
که زو لیلی و مجنون هست مسجول
بسی دیدم فلاطون و ارسطو شده
در عاشقی مجنون و بهلول
حسن و عشقی نیست جز اقبال و ادبار ظهور
لیلی این بزم استغناست مجنون احتیاج