شعر سوزناک در مورد زخم دل
شعر درباره زخم دل،شعری در مورد زخم دل،شعر زخم دل،شعر درباره زخم دل،شعر برای زخم دل،شعر در مورد زخم دل،شعر زخم دلم،شعر نو زخم دل،شعر کوتاه زخم دل،شعری در مورد زخم دل،شعر مرهم برای زخم دلم هم درست کن،شعر درمورد زخم دل،شعر در وصف زخم دل،شعر راجب زخم دل،شعر زخم دل مراغی،شعر زخم دل خاقانی،شعر زخم دل صائب،شعر زخم دل سلمان،شعر زخم دل بافقی
تیر غم دنیا به دل ما نرسد
زخم دل عاشق از کمانی دگرست
این ره تو به زهد و علم نتوانی یافت
گنج غم عشق را نشانی دگرست
از قول و غزل سایه چه خواهی دانست
خاموش که عشق را زبانی دگرست
من زخم های بی نظیری به تن دارم
اما تو مهربان ترینشان بودی
عمیق ترینشان….عزیز ترینشان….
بعد از تو آدم ها…تنها خراشی بودندبر من
که هیچ کدامشان به پای تو نرسیدند
عشق من…خنجرت کولاک کرد
برای شادی روحم… کمی غــزل، لطفاً
دلم پر از غم و درد است… راهِ حل لطفاً
همیشه کام مـــــرا تلخ می کند دنیـا…
به قدرِ تلخیِ دنیــــای تان… عسل لطفاً
مرا به حالِ خودم ول کنیـــــد آدم هـا…
فقـــــط برای دمی… گریـــــه لااقـل ،لطفاً
کسی میان شما عشق را نمــــی فهمد…
ادا…دروغ… بس است این همــه دغل لطفاً
کجاست کوه کنـــــی تا نشان دهد اصلاً…
به حرف نیست که عاشق شدن… عمل لطفاً
به زور آمـــــده بودم… به اختیـار مــــرا…
ببر به آخرِ دنیـــــا… از ایـن محــــل لطفاً
نمانده راهِ زیادی… کنــــار قبرستـــــان
پیاده میشوم اینجا همیـن بغل لطفا
درد یعنـی…..
دلــــم بــراش خیلــــی تنـــــگ شده…..
امــــــاهیــــچ غلطــــی نمـی تــونـــم بکنــــم …
پروانه را شکایتی از جور شمع نیست
عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم
خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست
شاهد شو ای شرار محبت که بیغشم
باور مکن که طعنهی طوفان روزگار
جز در هوای زلف تو دارد مشوشم
سروی شدم به دولت آزادگی که سر
با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب میگزد چو غنچهی خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب
ای آفتاب دلکش و ماه پریوشم
دیـده ای شــیشــه هـای اتـومبــیل را
وقـتـی ضربــه ای مــی خـورنـد و مـی شـکنـنـد !؟
دیــده ای شـیشــه خــرد مــی شــود
ولــی از هــم نمــی پاشــد !؟
ایـــن روزهـــا همـــان شــیشــه ام ؛
خــرد و تــکـه تــکــه ،
از هــم نـمـــی پــاشـم ولـــی شــکـستـــه ام . . .
مــدت هــاســــت احــــســاس مــیکــــنم کــــر و لال شــــدم
ایــن روزهــا صــــدای احــــســاســاتــم را
فــــقــط صــــفــحــه ی کــیــــــــــــــــبــوردم مــی شــــنود….
ببین……من هم
مثل خــــــیلی از عاشـــــق ها
از تو یـــــادگاری دارم…….ولــــی
یــــادگـــاری من با بقیه فــــرق دارد….
یــــــادگــــــاری مــــن……از تو
ســــینه ای پر از درد اســـــت …
اشــک نـیـســـت……
بـخــار خــاطــرات تــو ،
بــر شیشــہ چشمــانــم ،
نـشـسـتــہ اســت….
خـــوبـــم….
مثــل پــدربـــزرگ….
کــه خـــوب بـــودو…….مـُــــرد !!
جدول آب و خیابان چمن منظور کیست
زخم میدان ها کشد تا دل کشاید مرد را
دلم را سوزاندی…؟کاش قدری صبر می کردی…!؟
حرمت کسی که عزیزش را از دست داده….
لااقل تا چهل روز نگه میدارند…!؟
آهای غریبه کنارش مینشینی و……
…باچند آیه قرآن محرمش میشوی…
ومن…منه آشنا……
بایک دنیا عشق و حسرت بهش نامحرمم….
هیچکس بعد هیچکس نمرده….
ولی …
خیلیا بعد از خیلیا….دیگه زندگی نکردن . . .
هرکی دستش می رسه به دل من
می پاشه نمک به روی زخم من
خسته میشوی ،بر من؛مزن این زخم تکراری
بی خبر تر از خوابی؛تن عشق مرز بیداری
لحظه هایم همه در حسرت و حیرانی شد
زخم دوریت به دیدار تو مرحم می شد
از حریقم همه دنیات چراغانی شد
لحظه ای حسرت تو از دل من دور نشد
دیدنت باز به دل خنجر پنهانی شد
ماه من! شب به حیاط دل من باز درآ
مادری بدین همه درد بر میخیزد
تا به ناگزیری زیستن و پرواز دلبندان
زخم درد بر بندد
زخم کار بر درد
به زخم های این دلم
نمک دوباره می شوی
رها نمی کنی مرا
خیال کن که مرده ام
روی زخم کهنه ی دربدری
بوسه ایی از گل خوشبختی میذاشت
دل من از، تو، گل من!
زخم عاشقونه خورده
ای دل از باده سُخن ساز مکن
این کُهن زخم مرا باز مکن
خاطرات سرگشاده
زخم های روبه تعمیم
شرم کفتر رو گنبد
آستان عشق تعظیم
دوباره تازه شده زخم کهنه دیروز
امان گرفته ز دل، برده طاقت دردم
شاید این زخک بسوزد تن رنجور مرا
به مرادش برساند دل مقهور مرا
خانه ی دل جای هر دیوانـــــه نیست
آن می عشقم که ام پیــــــــمانه نیست
ذره ذره باز می سوزم چو شمـــــــع
هان چرا جان مرا کاشانه نیـــــــست
خورده ام زخمی ز تــــــــیر نا رفیق
زخم و سوزی را که از بیگانه نیست
تو به دل زخم زدی
پر پروانه ی دل سوخته است
از شمع سخنت
زدی هم نیش وکنایه، دردی
بزن
تا زخمه ی سازت
دلم را باز بشکافد…
بزن…!
زخم و زحمت پیر کرده ، پازن شاخ اشکنه
آخرش نالهَ ی صَیاری، زور من زونی نکه
دلم گرفته …آری …
دلم گرفته به هزار،
زخم ناباور…
در این جهان،
که کسی… با کسی ،
برابر نیست!
چشمها را بستی
و با زبان
به تارهای دلم زخمه زدی!
زخم ِ زبانت
مرا ز ِ پا انداخت!
سایه سرد سکون بر سر تاریکی بود
زخم می خورد خدا در دل آدم؛ می سوخت
نه سال آزگار دلم زخم خورده بود
آن شب کنار مرد غزلها رفو شدم
هی از طلوع دوباره ی
خورشید؛
دم مزن!
مردان این دیار
دلهای زخم خورده ی خود را
در شیشه های کوچک الکل نهاده اند.
دیگه آرزوی من نیست ، با تو بودنم همیشه
جای زخم این دل من ، تا ابد کهنه نمیشه
گر دوست بر دل تو زند زخم بی شمار
آن زخم را بزرگ فتوحی شمار ازو
زخم بگذاری و مرهم نکنی
سنگ دل زخم گذارا که تویی
پروای زخم نیست دل آب گشته را
صائب به زخم آب همان آب مرهم است