سرمایه: دختر جوان روی صندلی انتظامات ورودی دادسرا نشسته بود؛ مامور زن انتظامات به سمت او خم شده و انگار داشت در گوش او نجوا می کرد. دختر رنگ به رخ نداشت اما رخی زیبا داشت. سفیدی پوست صورتش به زردی گراییده بود، صدایش صدا نبود، نجوا هم نبود، حتی قدرت آهسته صحبت کردن را هم نداشت. تنها این جمله را روی کاغذ نوشت: «شوهرم گفت، گردنم را ببرند عموهایم اجرا کردند.»
20 شهریور ماه سال گذشته، دو عموی خدیجه به ادعای شوهرش که گفته بود، همسرم با فرد دیگری رابطه دارد، او را به نزدیک بیابان های آبادان برده و گردنش را با چاقوی میوه خوری بریدند اما آنگونه که خودش می گوید به صورت «معجزه آسایی» زنده مانده و به بیمارستان منتقل می شود. خدیجه می گفت: «باید از جهنمی که در آن دست و پا زدم بگویم، از برزخی که تا پای آن رفتم اما خدا دوباره مرا بازگرداند.»برای همین با او به صحبت نشستیم تا از خاطره آن روز بگوید.
اول از حادثه بگو، چه اتفاقی افتاد؟
با خواهرم به خانه بر می گشتیم. او 14 سال دارد، در مسیر در مورد زندگی ام صحبت می کردیم، در مورد اینکه بهتر است از شوهرم جدا شوم، می گفت این مرد دیگر ارزشش را ندارد که با او زندگی کنی. در همین موقع بود که ناگهان ماشین عمویم جلوی پایمان نگه داشت. دو تا از عموهایم در ماشین بودند. چهره شان نشان می داد که قصد بدی دارند، با عصبانیت از من و خواهرم خواستند سوار ماشین شویم ولی ما سعی کردیم از دستشان فرار کنیم که به زور من و خواهرم را سوار کردند. ماشین به طرف بیابانی نزدیک جاده آبادان حرکت کرد، پشت یک پادگان ماشین را نگه داشتند. خواهرم را درحالی که دست و پا می زد به صندوق عقب ماشین بردند و من را درون گودالی بزرگ گذاشتند.
قصدشان چه بود؟
یکی از عموهایم دستانم را گرفته بود و عموی دیگرم چاقوی میوه خوری را روی گردنم گذاشت، گلویم زخم شد. آنها قصد کشتن مرا داشتند.
نمی دانستم چه می خواهند. عمویم فریاد زد: «بگو. اعتراف کن با چه کسی رابطه پنهانی داری که شوهرت فهمیده است.» قسم خوردم گفتم شما تا به حال از من خطایی دیده اید، من که همیشه تابع حرف شوهرم بودم. با وجود التماس ها و خواهش هایی که می کردم، قبول نکردند. گفتم عمو مطمئن باشید اگر گناهکار باشم می میرم اما اگر بی گناه باشم خدا مرا زنده نگه می دارد.
عمویم با چاقوی میوه خوری ذره ذره گلویم را می برید، متوجه می شدم تا جایی که احساس کردم روحم دارد از بدنم بیرون می آید. حتی حنجره و تارهای صوتی ام بریده شد. بدنم هنوز حس داشت اما دیگر صدایی نمی شنیدم. خواهرم را دیدم که با فریاد و وحشت به سمتم آمد. صدای او را نمی شنیدم فقط حرکاتش را می دیدم. به جرات می گویم روح از بدنم رفت فقط در آخرین لحظه به خواهرم گفتم، مواظب دخترم باش و بعد فکر می کنم که مردم.
پس چطور نجات پیدا کردی؟
مدتی بعد. فکر می کنم معجزه بود. انگار دوباره جان گرفتم، موبایل خواهرم که قبل از حادثه به من داده بود را در آستین لباسم پنهان کرده بودم. نیرویی عجیب مرا توان داد، به پدرم پیام دادم که عموهایم مرا کشتند در بیابانی پشت پادگانی نزدیک آبادان و دیگر هیچ نفهمیدم. آنطور که خانواده ام می گویند، عموهایم خواهرم را تهدید کردند اگر حرفی بزند او را نیز می کشند و سپس او را نزدیک خانه پیاده کردند، خواهرم هم دوان دوان به سمت خانه رفت و پدرم را خبر کرد.
من مانده بودم و خونی که تا شعاع یک متری ام ریخته شده بود، هنوز حس داشتم، خودروهای پلیس و پدرم بالای سرم رسیدند و مرا به سرعت به بیمارستان سینای اهواز بردند، پزشکان بخش گفتند این دختر مرده است و ما نمی توانیم کاری بکنیم، برای همین مرا به بیمارستان امام خمینی منتقل کردند و همان لحظه من را به اتاق جراحی فرستادند. همه قطع امید کرده بودند، در بخش آی سی یو بستری شدم و 18روز در کما باقی ماندم.
چیزی هم از آن لحظه هایی که در کما بودی به خاطر داری؟
در میان مرگ و زندگی دست و پا می زدم، در دنیای برزخ بودم، در عالم رویا دیدم خورشید انگار به زمین افتاد، نور بود که سراسر دنیا را احاطه کرده بود. نسیم خنکی را در باغی زیبا احساس می کردم. آنقدر دلچسب بود که در تمام طول زندگی 23ساله ام نظیر آن را ندیده بودم. صدایی آمد و گفت نگران نباش تو زنده می مانی، پرسیدم کیستی، گفت: من مامورم که تو را زنده نگه دارم، هیچ ناراحت نباش تو به حقت می رسی.
فکر می کنم در همان لحظاتی که او رفت، علائم حیاتی ام بیشتر شد، پزشکان بالای سرم بودند، صداها را می شنیدم، چشمانم را به زحمت بازکردم، پدرم را دیدم که با گشوده شدن چشمانم به گریه افتاده بود، می دانم زنده ماندنم یک معجزه است.
خواهرت هم باید شرایط سختی را تحمل کرده باشد؟
به هوش که آمدم متوجه شدم، خواهرم از شدت ناراحتی و به خاطر دیدن آن صحنه در بخش اعصاب و روان بستری شده است. خواهرم می گفت: «آن لحظه که این صحنه را دیدم به جنون رسیدم.»
همسر و عموهایت دستگیر شدند؟
شوهرم یحیی را دستگیر کردند اما در زندان از طریق خواهرش به عموهای من پیغام داد: «اگر با قید وثیقه مرا از زندان آزاد نکنید همه چیز را لو می دهم، عموهایم هم قبول کردند ضمانتش را بکنند. حالا یحیی به قید وثیقه آزاد است و عموهایم متواری هستند. »
کمی به گذشته برگردیم، از زندگی ات قبل از ازدواج بگو؟
هیچ وقت حتی یک لحظه تصور نمی کردم که سرنوشتم به اینجا ختم شود. پدرم شرکت نفتی است. از لحاظ مالی هیچ مشکلی در خانه پدری نداشتم، هر چه بود ناز و نعمت بود اما بدبختی از آنجا شروع شد که یحیی به خواستگاری ام آمد، 10 سال از من بزرگ تر بود و من آن زمان تازه در اوج جوانی بودم و 17سال سن داشتم.
به اجبار با او ازدواج کردی؟
خیر، از آشنایان یکی از دوستان پدرم بود، ایرانی نبود، تبعه عراق بود، بچه بودم، نمی دانستم شوهرداری یعنی چه اما شوهرم دادند آن هم بدون هیچ تحقیقی، فقط با این نیت که او از آشنایان دوستان پدرم بود و این برای عموهایم که تصمیم گیری نهایی را به عهده داشتند کافی بود. عروس خانه یحیی شدم، بدون هیچ تشریفاتی، ظاهراً آدم خوبی بود.
پس مشکل از کجا شروع شد؟
یک سال از زندگی ام که گذشت متوجه شدم به تریاک اعتیاد دارد. خیلی کمکش کردم ترک کند اما همکاری نمی کرد، در طول این یک سال مثل یک دیوانه هر چه محبت آموخته بودم به پایش ریختم، بی هیچ ادعا.
به هر مناسبت و بی مناسبت برایش هدیه های گران قیمت می خریدم، محال بود یک روز از سال که مربوط به او باشد از یادم برود. کار و کاسبی درستی نداشت برای همین پدرم بیشتر خرجمان را می داد. سه سال به همین منوال گذشت، شوهرم حالا، به قول خودش ساقی شده بود. آدم دیگران شده بود و برایشان مواد می فروخت و در ازای این کار روزانه سه هزار تومان به او مزد می دادند. 6ماه از سومین سال زندگی مان نگذشته بود که متوجه شدم باردارم، وقتی یحیی موضوع را فهمید ناراحت شد.
همینطور که به زمان زایمانم نزدیک می شد اخلاق او هم بد و بدتر می شد. دخترم به دنیا آمد. یحیی پیشرفت کرده و به کراک روی آورده بود. زندگی ام داشت جلوی چشمانم از دست می رفت. کار او به جایی رسیده بود که با دوستانش در خانه مان محفل تریاک و کراک برپا می کرد، خوب که نشئه می شد به جانم می افتاد و کتکم می زد. یک روز که پدرم مبلغی را برای تهیه شیرخشک بچه به من داده بود، برداشتم تا غذای کودکم را تهیه کنم ولی او با بی رحمی برای تهیه مواد بار دیگر مرا تا حد مرگ کتک زد و پول را از من گرفت. دیگر طاقتم طاق شده بود همین که از خانه بیرون رفت به کلانتری محل رفتم و از او شکایت کردم.
گفتی که همسرت تو را متهم به رابطه با فرد دیگری کرده است؟
یحیی که موضوع شکایت را فهمید ترسید. به سراغ عموهایم رفت و از بیم اینکه مبادا به او آسیبی بزنند به دروغ به آنها گفت: «زنم با کسی رابطه پنهانی دارد، وقتی فهمیدم او را کتک زدم، او هم حالا از من شکایت کرده و من نمی توانم ثابت کنم، از شما می خواهم او را بکشید. اگر شما این درخواستم را عملی کردید خودم این اتهام را به گردن می گیرم.»
چرا خودش این کار را نکرد و پای عموهایت را به ماجرا کشید؟
عموهایم آدم های دهان بینی هستند. این بار اولشان نبود، گاهی اوقات وقتی در جمع فامیل اتفاقی می افتاد بی خود و بی جهت از کاه کوه می ساختند. یحیی هم که مطمئن بود عموهایم اهل شرند، این را از آنها خواست.
حال برای شکایت به دادسرا آمده ای؟
رسانه های انگلستان اعلام کردند: پسر و مادری پس از 27 سال در آغوش یکدیگر جای گرفته و به یکدیگر رسیدند.
زنی که پسر سه ساله اش توسط پدرش ربوده و به مجارستان برده شد توانست بعد از 27 سال مجددا پسرش را در آغوش بگیرد.
آوریل گروپ 62 ساله آخرین بار در سال 1982 پسرش گاوین پاروس را دید که در آن زمان سه ساله بود و پدرش او را به بهانه بردن به باغ وحش بلاک پول با خود برد ولی آنها هرگز به باغ وحش نرفتند بلکه ژوزف پاروس پسر سه ساله اش را با خود به بوداپست مجارستان برد .
آوریل مدتها صرف شکایت و نامه نگاری مابین سفارت مجارستان در لندن و سفارت انگلستان در بوداپست کرد و حتی به مارگارت تاچر نخست وزیر وقت نامه نوشت , اما هیچگاه نتوانست اثری از پسرش بیابد , تا اینکه اکتبر گذشته خواهر آوریل به طور اتفاقی نام گاوین پاروس را در سایت گوگل جستجو کرد و لینکی را پیدا کرد که شخصی با این نام در فیس بوک عضو شده بود. او پیغامی برای این عضو فیس بوک گذاشت و منتظر ماند انتظاری که بسیار سخت بود زیرا فیس بوک 200 میلیون عضو و کاربر داشت و امکان یکی بودن این شخص با پسر خواهرش زیاد محتمل به نظر نمی رسید. چندین هفته گذشت تا اینکه آقای پاروس که اکنون 30 ساله و پدر سه فرزند بود صفحه فیس بوک خود را چک کرد و پیغام بریل ویلسون خواهر آوریل را دریافت کرد و به این ترتیب بود که ساعت 4 صبح پنجشنبه پیش مادر و پسر توانستند بعد از 27 سال همدیگر را در آغوش بکشند .
خانم آوریل گروپ به خبرنگاران گفت : نمیتوانستم بخوابم فقط منتظر بودم تا برسد وقتی اولین بار دیدمش فورا تشخیص دادم , او چشمهای مرا داشت.
من خیلی هیجان زده بودم و فقط گفتم پسر زیبای من , پسر زیبای من . او خیلی آرام بود ما فقط همدیگر را بغل کردیم و این شادترین روز زندگی من بود که هیچ کلمه ایی نمیتونه اون رو تشریح کنه .
اونها سعی میکنند تا با هم ارتباط برقرار کنند زیرا آقای پاروس تمام کلمات انگلیسی رو فراموش کرده و خانم گروپ نیز مجارستانی نمیداند.
خانم گروپ و سه فرزند دیگرش مشتاقانه منتظر دیدن همسر آقای پاروس و سه فرزندش آناستازیا 10 ساله , توماس 7 ساله و آنجلینا 6 ساله هستند. او امیدوار است که پسرش برای زندگی به بریتانیا بیاید.
عکسی از گاوین سه ساله به همراه خواهرش دبی , این عکس زمان کوتاهی قبل از ربودن و انتقالش به مجارستان گرفته شده .
خانواده جدید گاوین
از چپ : پسرعموی گاوین , گاوین , آوریل مادرش , تونی نابرادری اش , جف ناپدری و دبی ناخواهری گاوین
ایسنا:
مقامات پلیس ایالت «تنسی» در ایالات متحده آمریکا، یک مرد 29 ساله را که
پدر 21 کودک از 11 زن خود است، به اتهام پرداخت نکردن هزینههای کودکانش
روانه زندان کردند.
به گزارش پایگاه اطلاعرسانی تلگراف، «دزموند
هچت» مرد جوان 29 ساله و اهل منطقه «ناکسویل» در ایالت «تنسی» آمریکاست.
این مرد که تنها 29 سال دارد، از 11 زن خود در مناطق مختلف این ایالت 21
فرزند دارد.
در گزارش پلیس ایالتی آمده است که کودکان این مرد 29 ساله از شیرخواره تا 11 سال سن دارند.
زنان
این مرد در دادخواست خود به دادگاه ایالتی اعلام کرده بودند که شوهرشان
باید هفتهای 440 دلار در اختیارشان بگذارد، اما این مرد بر اساس اعلام
بازرسان ویژه دادگاه ایالت «تنسی» یک کارگر ساده بوده و قادر است تنها
هفتهای یک دلار به خانوادههایش بپردازد!
دوستان و آشنایان
«دزمونت هچت» در مصاحبهای با رسانههای دولتی این کشور خاطر نشان کرده
بودند: این مرد با این که هنوز وارد دهه سوم زندگی خود نشده، 11 بار
ازدواج کرده و 21 فرزند دارد؛ به همین دلیل برای حفاظت از آبروی
خانوادهها باید این مرد را تنبیه کرد.
این در حالیست که این مرد
جوان در جلسه دادگاهی خود یادآور شده بود که کار خطایی مرتکب نشده و تنها
ازدواج کرده و 11 زن و 21 فرزند دارد.
جلسه نهایی این مرد ماه آینده سال جاری میلادی و با حضور زنان این مرد جوان در دادگاه ایالتی برگزار میشود
جسد
یک زن معلوم الحال در گونی حمل نخاله ساختمانی کشف شد و 4 متهم این پرونده
دستگیر شدند. ساعت 4 بعد از ظهر روز چهارشنبه مأموران کلانتری 110 شهدا از
طریق مرکز فوریتهای پلیسی 110 تهران بزرگ از کشف یک جسد با خبر شدند.
مأموران با حضور در محل حادثه دریافتند جسد زن 36 سالهای در یک گونی
مخصوص حمل نخاله ساختمانی در حالی که لباس بر تن دارد رها شده است.
اصغرزاده
بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران درباره این پرونده گفت: تحقیقات
از جسد نشان داد این زن به احتمال زیاد بر اثر خفگی به قتل رسیده است. وی
ادامه داد: تحقیقات از همسایهها نیز نشان داد شهروندان از ساعت 8 صبح که
در این محل تردد داشتهاند این گونی را دیدهاند اما به آن نزدیک نشده و
متوجه وجود جسد داخل آن نشدهاند.
وی افزود: بررسی نشان داد در
محل کشف جسد 3 ساختمان نیمه کاره وجود دارد که این احتمال وجود دارد زن
جوان در یکی از آنها به قتل رسیده باشد و سپس جسدش به بیرون منتقل شده
باشد. بازپرس شعبه دوم دادسرای امور جنایی تهران گفت: هر 3 ساختمان مورد
بازرسی و بررسی قرار گرفت تا اینکه مشخص شد در یکی از ساختمانها که حدود
30 متر با محل کشف جسد فاصله دارد گونیهای هم شکل با گونی محل قرار گرفتن
جسد وجود دارد.
وی ادامه داد: 3 کارگر افغانی و یک سرایدار این
ساختمان دستگیر شدند اما همگی منکر ارتکاب قتل شده و مدعی شدند مقتول را
ندیده و نمیشناسند. وی افزود: تحقیقات ادامه یافت تا اینکه مشخص شد در
یکی از اتاقهای نیمه ساخته این ساختمان صندلهای زنانهای وجود دارد که
رنگ آن با لباسهای مقتول شبیه بوده و همچنین سایز آن با سایز پای مقتول
یکی است.
اصغرزاده گفت: با این حساب جایی برای شک وجود
نداشت که این قتل کار یکی از این 3 کارگر افغانی و یا سرایدار این خانه
است اما تحقیقات در این نقطه متوقف نشد تا اینکه ادامه این روند نشان داد
در اتاقک سرایداری این ساختمان لباسهای مختلف زنانه وجود دارد.
وی
ادامه داد: به احتمال زیاد سرایدار این ساختمان با زنان زیادی در ارتباط
بوده و این زن نیز یکی از همانها بوده اما مشخص نیست چرا با یکی از این
افراد درگیر شده و آن را به قتل رسانده است. تحقیقات همچنان ادامه دارد.
نزاع دو طایفه در لوشان که از درگیری دو نوجوان در یک بازی فوتبال آغاز شده بود، به کشته شدن یک نفر انجامید. سرهنگ شعبانی فرمانده انتظامی شهرستان رودبار درباره این حادثه گفت؛ وقوع یک نزاع در بین دو طایفه در سیاه تپه لوشان در ساعت 10/12 ظهر دوشنبه از سوی مرکز فوریت های پلیسی «110» به کلانتری منطقه گزارش شد و پس از پنج دقیقه ماموران در محل مورد نظر حضور یافتند. وی با بیان اینکه در این نزاع حدود یک هزار نفر از دو طایفه با آجر، سنگ و یک سلاح شکاری با هم درگیر شده بودند، گفت؛ در این درگیری و بر اثر شلیک تیر از سلاح شکاری، مردی به نام «یارعلی» از ناحیه قلب مجروح شد و در راه انتقال به بیمارستان جان خود را از دست داد. وی ادامه داد؛ همچنین در این نزاع یک آجر به سر مردی 50ساله به نام «یدالله» اصابت کرد که او نیز در حال حاضر در بیمارستان بستری است. به گفته سرهنگ شعبانی، با توجه به گستردگی درگیری با کمک نیروهای بسیج، این نزاع پس از یک ساعت خاتمه یافت و شرکت کنندگان در این درگیری از محل پراکنده شدند. وی افزود؛ در ادامه پلیس با اخذ مجوز قضایی، 12 تن از شرکت کنندگان در این دعوا را شناسایی و دستگیر کرد و بالغ بر 20 خانه را نیز در این رابطه مورد بازرسی قرار داد. فرمانده انتظامی شهرستان رودبار اضافه کرد؛ در این بازرسی ها جوانی 24ساله به نام «مهدی» به عنوان متهم به قتل «یارعلی» شناسایی و دستگیر و سلاح شکاری مورد نظر نیز توسط پلیس کشف شد. وی درباره علت وقوع این نزاع اظهار کرد؛ این دو طایفه از گذشته با هم اختلافاتی داشتند، اما این درگیری از دعوای ساده دو نوجوان 14ساله بر سر یک بازی فوتبال آغاز شد.
مسئولان امور اجتماعی روسیه به تازگی دختر بچه ای پنج ساله را کشف کرده اند که در طول عمرش فقط با سگها و گربه ها زندگی کرده است.
به گزارش واحدمرکزی خبر، این دختربچه نیمه وحشی در آپارتمانی در منطقه «چیتا روسی» در سیبری به همراه این حیوانات زندگی می کرده است. این دختر بچه قادر به تکلم نیست و فقط مثل سگها پارس می کند.
به نظر می رسد این دختر بچه در آپارتمان پدربزرگ و مادربزرگش زندانی بوده است. تحقیقات برای پی بردن به علت این سبک تربیت دختربچه آغاز شده است. مسئولان اجتماعی وی را به روانپزشکان یتیمخان سیبری سپردند