عکس گل,عکس گل رز,عکس گلشیفته فراهانی,عکس گل نرگس,عکس گل مریم,عکس گلهای زیبا,عکس گل متحرک,عکس گل یاس,عکس گل برای تسلیت,عکس گلها,عکس گل رز آبی و قرمز,عکس گل رز آبی,عکس گل رز سفید,عکس گل رز زرد,عکس گل رز قرمز عاشقانه,عکس گل رز صورتی,عکس گل رز سیاه,عکس گل رز مشکی,عکس گل رز زیبا,عکس گلشیفته فراهانی,عکس گل نرگس با کیفیت بالا,عکس گل نرگس برای پروفایل,عکس گل نرگس شیراز,عکس گل نرگس شهلا,عکس گل نرگس زیبا,عکس گل نرگس شیرازی,عکس گل نرگس با کیفیت Hd,عکس گل نرگس متحرک,عکس گل نرگس هلندی,عکس گل مریم برای پروفایل,عکس گل مریم با کیفیت,عکس گل مریم متحرک,عکس گل مریم زیبا,عکس گل مریم گلی,عکس گل مریم و رز,عکس گل مریم قرمز,عکس گل مریم Hd,عکس گل مریم دانلود,عکس گلهای زیبای جهان,عکس گلهای زیبای دنیا,عکس گلهای زیبا و متحرک,عکس گلهای زیبا و رویایی,عکس گلهای زیبا برای تولد,عکس گلهای زیبا برای پروفایل,عکس گلهای زیبای بهاری,عکس گلهای زیبا با کیفیت بالا,عکس گلهای زیبای عاشقانه,عکس گل متحرک جدید,عکس گل متحرک برای پاورپوینت,عکس گل متحرک برای وبلاگ,عکس گل متحرک بسیار زیبا,عکس گل متحرک قشنگ,عکس گل متحرک عاشقانه,عکس گل متحرک فانتزی,عکس گل متحرک خوشگل,عکس گل متحرک رز,عکس گل یاس نارنجی,عکس گل یاسمن,عکس گل یاس سفید,عکس گل یاس کبود,عکس گل یاسمین,عکس گل یاس هلندی,عکس گل یاس بنفش,عکس گل یاس رازقی,عکس گل یاس زیبا,عکس دسته گل برای تسلیت,عکس گل مشکی برای تسلیت,عکس سبد گل برای تسلیت,عکس گل سیاه برای تسلیت,عکس گل برای عرض تسلیت,عکس تاج گل برای تسلیت,عکس گل وشمع برای تسلیت,عکس های گل برای تسلیت,عکس گل تسلیت,عکس گلهای بسیار زیبا,عکس گلهای بسیار زیبای جهان,عکس گلهای عاشقانه,عکس گلهای قشنگ,عکس گلهای بهاری,عکس گلهای کریستالی
خوش آنکه نشینیم میان گل و لاله
ماه و تو به کف شیشه و در دست پیاله
در طرف چمن ساقی دوران می عشرت
در ساغر گل کرده و پیمانهٔ لاله
بر سرو و سمن لؤلؤ تر ریخته باران
بر لاله و گل در و گهر بیخته ژاله
وز شوق رخ و قامت تو پیش گل و سرو
بلبل کند افغان به چمن فاخته ناله
ای دلبر گلچهره که مشاطهٔ صنعت
بالای گل از سنبل تر بسته کلاله
آهنگ چمن کن که به کف بهر تو دارد
گل ساغر و نرگس قدح و لاله پیاله
عید است و به عیدی چه شود گر به من زار
یک بوسه کنی زان لب جان بخش حواله
گفتی چه بود کار تو هاتف همهٔ عمر
هر روز دعا گوی توام من همه ساله
پای بند قفسم باز و پر بازم نیست
سر گل دارم و پروانه ی پروازم نیست
گل به لبخند و مرا گریه گرفته ست گلو
چون دلم تنگ نباشد که پر بازم نیست
همان رنگ و همان روی
همان برگ و همان بار
همان خنده ی خاموش در او خفته بسی راز
همان شرم و همان ناز
همان برگ سپید به مثل ژاله ی ژاله به مثل اشک نگونسار
همان جلوه و رخسار
نه پژمرده شود هیچ
نه افسرده ، که افسردگی روی
خورد آب ز پژمردگی دل
ولی در پس این چهره دلی نیست
گرش برگ و بری هست
ز آب و ز گلی نیست
هم از دور ببینش
به منظر بنشان و به نظاره بنشینش
ولی قصه ز امید هبایی که در او بسته دلت ، هیچ مگویش
مبویش
که او بوی چنین قصه شنیدن نتواند
مبر دست به سویش
که در دست تو جز کاغذ رنگین ورقی چند ، نماند
کسی می آید …
کسی از باران، از صدای شُرشُر باران، از میان پِچ و پِچ گل های اطلسی
گویی از پنجره ها روح نسیم
دید اندوه من تنها را
ریخت بر گیسوی آشفتۀ من
عطر سوزان اقاقی ها را
اکنون تو اینجایی
گسترده چون عطر اقاقی ها
در کوچه های صبح
به زیرِ بارشِ مهرت، دلم خیسِ تمنا شد
تو از گنجِ درونِ خویش، لبانت را نگیر از من
سکوتی تلخ پیچیده، در این میخانه ی ویران
از آن لب های گل ریزت، کلامت را نگیر از من
ای صمیمی
هر ستاره
پسته ی خندان راه تو باد.
جفت من
سفری می کنیم اما
دست های خود را به بهاری بخشیم
که همه گل های تنها را
با صداقت
نوازش باشد
چشم خود را به راهی بخشیم
که برای طرح بکر
قدم ها ستایش باشد.
به انگشت هایت بگو
لب های مرا ببوسند ..
به انگشت هایت بگو
راه بیفتند روی صورتم
توی موهام ..
قدم زدن در این شب گرم
حالت را خوب می کند ..
گل من!
گاهی نفس عمیق بکش و
نگذار تنم از حسودی بمیرد ..
بلبلان از بوی گل مستند و
ما از روی دوست
دیگران از ساغر و
ساقی و ما از یاد دوست.
تنها در خلوت اتاق
با هر چیزی می شود حرف زد
با میز
با دفتر تلفن
با گل های شمعدانی
با هر چه که هست…
اما من دیوانه ام
میان این همه هست
با تو حرف می زنم که نیستی …
خبری ده به من ای باد که جانان چون است؟
آن گل تازه و آن غنچهٔ خندان چون است؟
روزها شد که دلم رفت و دران زلف بماند
یارب آن یوسف گمگشته بزندان چون است؟
از تو می گفتم
عطر گل، دنیا را می گرفت
پروانه ها دورم می گشتند!
خدا می خندید!
از تو می گفتم
عطر خاک باران خورده
زمین را مسخ می کرد
چتر ها دست آسمان را می بوسیدند
خدا می خندید!
عشق من بر گل رخسار تو امروزی نیست
دیر سالست که من بلبل این بستانم
این روزها
ساعت شماطه داری در سرم
مدام زنگ می زند
و خاطره ها را بیدار می کند
روزهای بارانی
کوچه های خاکی خیس
دستی که دری را باز می کند
پایی که دری را می بندد
ترکم کرده ای
بی آنکه پیراهنم فراموشی گرفته باشد
یا چترم
یا دستگیره درهای این خانه
هنوز در فکر گلدان روی این میز
دستی
رز قرمزی
عطر لطیف گلایولی
چرخ می زند
و دستی بر شیشه های بخارگرفته می نویسد
ای بی تو ماندن
حکایت ذره ذره مردن من
تو
تو ترکم کرده ای
به تو
به خاطر تمام شمعدانی هایی که در دلم کاشته ای
و پروانه هایی که از دشت آرامِ حنجره ات
روی انگشت هایم نشانده ای!
به باغبان مغروری
که شانه هایش شهامت من است
و دستهایش سرسبزی ام…
برای روزهایی که اگر نبودم
مرا با شکوفه های کوچک شعرهایم
به خاطر بیاوری!
و هر صبح ابری
گل آفتابگردان بیداری یکدیگر می شدیم
گل های لاله عباسی صورتی
کوچه های بن بست
خیابان های خیس
ترانه های قدیمی
تو را بیاد چیزی
یا کسی نمی اندازد ؟
مثل اینکه باید دست کشید
و عشق را
چون ظرفی عتیقه و نایاب
در پستوها پنهان کرد
ظرفی که هر بار تکه ای از آن را
ناخواسته شکستیم!
گاه ترک خورد
گاهی بر زمین افتاد
و رنگِ گل های زیبایش پرید
گل، رنگ رخ تو دارد ارنه
رنگ رخش از پی چه زیباست؟
و گل های شمعدانی
که ایستاده اند
چون جوجه گنجشک های گرسنه
برای سهمی که از دستان تو می گیرند
محبوبم
امروز که در آغوشم بودی
چیزی به پنج گانه ی حواسم افزودی
چیزی به رایحه ی گل ها
به طعم های جهان
به فصل ها
ساعت ها
و برای شادی
تعریف تازه ای ساختی
ز کویر ِ جان سیمین، نه گل و نه سبزه روید
دل رنگ و بو پسندت، چه کند بهار ما را؟
چون سرو سرفرازم و نزد تو سر به زیر
قربان آن گلی که مرا خوار کرده است
گل قشنگم !
اگر کنارت نباشم
بوی گل و طعم بوسه هات
یادم می رود
بودن یا نبودن
پلک زندگی ماست
در یکی تاب می خوریم
در یکی بی تاب می شویم
و من
در هر پلکی
یکبار دیدنت را می بازم
چه شب بدی است امشب، که ستاره سو ندارد
گل کاغذی است شب بو، که بهار و بو ندارد
گفتا بدلربائی ما را چگونه دیدی
گفتم چو خرمنی گل در بزم دلربائی
چو نسیم ِ آشنایی، ز کدام سو وزیدی؟
تو که بی قرار کردی، همه لاله زار ما را
آنکه در خانه دمی با تو به خلوت بنشست
به تماشای گل و لاله و ریحان نرود.
جوانه زده
گلدان کوچکم
دلم کمی بهار می خواهد
نمی آیی؟
فصل گل از باده توبه داده مرا شیخ
غیرت باد بهار اگر بگذار
ز چه جوهر آفریدی، دل داغدار مارا؟
که هزار لاله پوشد، پس از این مزار ما را
دل برگذر قافله لاله و گل داشت
این دشت که پامال سواران خزان است
چنان نسیم که گلبرگ ها ز گل بکند
برون کنم ز تنت برگ برگ تن پوشت
نمی دانم
تاثیر خنده های توست
یا ور رفتن با گل های باغچه
که آینه مدتی است
جوان تر از
پارسال نشانم می دهد
در باغ همه رخ تو بیند
از هر ورق گل، آن که بیناست
به هوا نیازمندم
به کمی هوای تازه
به کمی درخت و قدری گل و سبزه و تماشا
به پلی که می رساند یخ و شعله را به مقصد
به کمی قدم زدن کنار این دل
و به قایقی که واکرده طناب و رفته رقصان
به کرانه های آبی
به کمی غزال وحشی
به شما نیاز مندم.
هر که رخسار تو بیند به گلستان نرود
هر که درد تو کشد از پی درمان نرود
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
کز غنچه چو گل خرم و خندان به درآیی
وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی، بوی گل و ریحانها
گه نعره زدی بلبل، گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
چشم های تو …
گل من! روزی خواهد رسید
روزی خواهد رسید که
انسان های برادر
با چشم های تو همدیگر را خواهند نگریست
با چشم های تو خواهند نگریست …
همیشه چشمانت
دو چشمه اند در خواب هایم
و همین است که
صبح که شعرم بیدار می شود
می بینم بسترم
سرشار از گل عشق توست
و نم نم گیاه و سبزینه …
پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
تا گل روی تو دیدم همه گلها خارند
تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند
لبهایت را
بیشتر از تمامی گل ها دوست می دارم
چرا که لبهایت لطیف تر و شکننده تر از تمامی آنهاست.
باران که آمد
گلی در خانه ام رویید
آفتاب که تابید
آیینه ای تمام قد به خانه ام داد
درخت توی ایوان
شانه ای به موهایم بخشید
عزیزکم
تو که آمدی
گل و آینه و شانه را بردی و
شعری به من سپردی!
نازنین!
زیر باران سرانگشتانت
بذر کوچک حروف
سطرهایی از گل های آفتابگردانند
که می رقصند با آفتاب نگاهت
بگذار
گلهای دامنت مستم کند
آبشار نگاهت، غرقم
و من
در نامت شنا کنم
کی می رسی از راه؟
تا اطلسی ها زیر پاهایت سبز شوند
شمعدانی ها بخندند
عطر یاس تمام شهر را پر کند
و من
تبِ تندِ تنم را
میان سردی لب هایت بپاشم
و در آرامش آغوشت به خواب روم
آسمان ِ روشن
سرپوش بلورین ِ باغی
که تو تنها گل آن، تنها زنبور آنی .
باغی که تو
تنها درخت آنی
و بر آن درخت
گلی ست یگانه
که تویی
پس بیا به خاطر یک گل سرخ،
یک لحظهی درست،
یک یادِ ساده از همان سالِ بوسه ها،
برویم بالاى بالاى آسمان،
پشت پیراهنِ بى الفباى نور،
دست بر پرده خاطراتى از ماه دلنشین بپرسیم:
تو حاضرى باز آوازى از همان شب پر گریه بخوانى!؟
تو بودی که آواز را چیدی از پشت مه
تو بودی که گفتی چمن می دود
تو گفتی که از نقطه چین ها اگر بگذری
به اَسرار خواهی رسید
تو را نام بردم
و ظاهر شدی
تو از شعلهی گیسوانت
رسیدی به من
من از نام تو
رسیدم به آن شهر پیچیده در گردباد
تو گفتی سلام
گل و سنگ برخاستند.
تو
لیوان آبت را با خیال راحت می نوشی
من
حسودی می کنم به لبه ی لیوان
که لب های تو به آن می خورد
لیوان
به چشم های من، که به تو خیره شده
و گلدانِ روی میز، به من و لیوان!
تو
لیوان آبت را با خیال راحت می خوری
و همه چیز از تو آب می خورد
دیروز
یک سال تمام
در جستوجویت بودم
اما تو بر لبهایم خفته بودی
بعد، اشتباهاً
لبهایم را به بهار دوختم
چشمهایم را به باران
قلبم را به گل
و تو
با سپیدهی صبح
شبنم شدی و به درونم غلتیدی
تا گلی که در اعماق قلبم بود
پژمرده نشود
گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
دور از رخ نازنین تو
امروز پژمرد
همه لطف و زیبایی اش را
که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد
گرمای شب برد
صفای تو اما ، گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان
گل، تا که من زنده ام ماندگار است
بیدار شو!
من تمام شب را
با لالایی عشق تو
بیدار مانده ام
بیدار شو!
مرا احساس کن
ببین
جای بوسه هایم
روی لب هایت شکوفه داده اند
و تو ….
از فردا
انگشت نمای تمام مردم شهر خواهی بود
بیدار شو…
روزی نو
آغازی نو
جغرافیای بوسه ی من، کجایی؟
تا در سپیده های تو پهلو گیرم
عطر گل شب بو کجایی؟
دلم می خواهد
چنان بنوشمت که در استخوانم حل شوی
آسمان آب شده در تنگ بلورین من
موجی کف بر لبم
که به اشتیاق تو تا ساحل می دوم
و لب پر زنان به بستر خود می روم
بی آنکه تو را ببینم
روزی تو
آغازی نو
جغرافیای خانه ی من، کجایی؟
در ژرف تو
آینه ایست
که قفس ها را انعکاس می دهد
و دستان تو محلولی ست
که انجماد روز را
در حوضچه ی شب غرق می کند.
ای صمیمی
دیگر زندگی را نمی توان
در فرو مردن یک برگ
یا شکفتن یک گل
یا پریدن یک پرنده دید
ما در حجم کوچک خود رسوب می کنیم.
ای گل تازه که بویی ز وفا نیست ترا
خبر از سرزنش خار جفا نیست ترا
رحم بر بلبل بی برگ و نوا نیست ترا
التفاتی به اسیران بلا نیست ترا
ما اسیر غم و اصلا غم ما نیست ترا
با اسیر غم خود رحم چرا نیست ترا
دوست داشتن
فقط گفتن “دوستت دارم” نیست
بگذار دوست داشتنت
مثل نشانی خانه ای باشد
که نه از کوچه اش معلوم است
نه از رنگ درش
و نه از پلاکش
و فقط آن را
از عطر گل های باغچه اش میشناسی