ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سلیمان(ع) آن مورچه را طلبید و سرگذشت او را پرسید.
مورچه گفت : ” ای پیامبر خدا در قعر این دریا سنگی تو خالی وجود دارد و
کرمی در درون آن زندگی می کند . خداوند آن را در آنجا آفرید او نمی تواند
از آنجا خارج شود و من روزی او را حمل می کنم . خداوند این قورباغه را
مامور کرده مرا درون آب دریا به سوی آن کرم حمل کرده و ببرد .
این قورباغه مرا به کنار سوراخی که در آن سنگ است می برد و دهانش را به
درگاه آن سوراخ می گذارد من از دهان او بیرون آمده و خود را به آن کرم می
رسانم و دانه گندم را نزد او می گذارم و سپس باز می گردم وبه دهان همان
قورباغه که در انتظار من است وارد می شود او در میان آب شناوری کرده مرا به
بیرون آب دریا می آورد و دهانش را باز می کند ومن از دهان او خارج میشوم
.”
سلیمان به مورچه گفت : (( وقتی که دانه گندم را برای آن کرم میبری آیا سخنی از او شنیده ای ؟ ))
مورچه گفت آری او می گوید :
ای خدایی که رزق و روزی مرا درون این سنگ در قعر این دریا فراموش نمی کنی رحمتت را نسبت به بندگان با ایمانت فراموش نکن.