ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
ایران: پرونده اختلافهای شدید خانوادگی زن و شوهر تحصیلکرده با مرگ دو پسر خردسالشان بسته شد.
این ماجرای تلخ چند روز قبل همزمان با اوج گرفتن اختلافات زوج جوان و بازگشت زن به خانه پدری کلید خورد.
ساعت 9 صبح 20خرداد بازپرس کشیک قتل دادسرای عمومی و انقلاب قم در جریان سقوط یک زن و سه فرزند خردسالش از پشت بام خانه پدری قرار گرفت.
بلافاصله گروهی از کارآگاهان جنایی اداره آگاهی به همراه بازپرس «باقیپور» در محل حادثه حاضر شدند.
آنها در نخستین تحقیقات دریافتند زن 32 سالهای به نام «سمانه» بهخاطر اختلافهای شدید خانوادگی فرزندان خردسالش را مجبور کرده تا همراهش از طبقه سوم خانه به پائین بپرند.
پدر سمانه نیز به مأموران گفت: دامادم پزشک است و در شهر دیگری زندگی میکند. اختلافهای خانوادگی او با دخترم به حدی بود که حتی وجود سه فرزند قد و نیم قدشان نیز تأثیری در بهبود روابط شان نداشت.شب قبل دامادم همراه همسر و سه فرزندش به خانه ما آمد و آنها را به من تحویل داد و بعد هم رفت. با آنکه دخترم نیز تحصیلکرده است اما متأسفانه آنها حرف همدیگر را نمیفهمیدند و وساطتهای ما نیز بینتیجه بود.
شب قبل دخترم را خیلی نصیحت کردم تا به خاطر آینده خود و فرزندانش با همسرش مدارا و سازش کند. در حالی که امیدوار بودم نصیحتهای ما اثر کند آنها آخر شب برای خواب به اتاق دیگری رفتند. اما دقایقی قبل با شنیدن صدای مهیبی از خواب پریده و خود را به حیاط رساندیم که در کمال ناباوری با پیکر خونین دو پسر 2 و 5 ساله و دختر 7 ساله و مادرشان روبهرو شدیم. متأسفانه دو پسر کوچکتر در دم جان باخته و دخترم به همراه دخترش راهی بیمارستان شدند.
زن جوان بهدلیل شکستگی کمر و پاهایش چند بار تحت عمل جراحی قرار گرفت. دختر بچه نیز به خاطر شکستگی استخوان و صورتش تحت معالجه و جراحی قرار گرفت.
زن جوان پس از بهبود نسبی در حالی که بهخاطر آسیبهای جسمی و روحی شدید به سختی حرف میزد به تیم تحقیق گفت: از اختلافهای همیشگی با همسرم به ستوه آمده بودم. وقتی هم مرا به خانه پدرم برگرداند، احساس پوچی و بیهودگی کردم. صبح روز بعد تلفنی با شوهرم تماس گرفتم شاید مشکلمان با گفتوگو رفع شود، اما مثل همیشه با هم بحث کردیم و متوجه شدم زندگیمان به بنبست رسیده است. امیدی به آینده نداشتم و حس کردم به انتهای خط رسیدهام. بنابراین بچهها را به آرامی از خواب بیدار کرده هر سه را به بهانهای به پشت بام کشاندم سپس همگی پائین پریدیم اما من و دخترم زنده ماندیم.