ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
زنده باشی جناب سرهنگ
کنار
خیابون ایستاده بودم که دیدم یه عقب مانده ذهنی که اب دهنش کش اومده بود و
ظاهر نامناسب و کثیفی داشت به هر کسی که میرسه با زبون بی زبونی ازش
میخواد دگمه بالای پیراهنش رو ببنده ! اما چون ظاهرخوب و تمیزی نداشت همه
ازش اکراه داشتن و فرار میکردن ! دو سه تا سرهنگ راهنمایی و رانندگی با
چند تا مامور وسط چهار راه ایستاده بودن و داشتند صحبت میکردند ! یکی از
اونها معلوم بود نسبت به بقیه از لحاظ درجه ارجحیت داره چون خیلی بهش
احترام میذاشتن ! این عقب مونده ذهنی رفت وسط خیابون و به اونها نزدیک شد
و از همون سرهنگی که اشاره کردم خواست که دگمه اش رو ببنده ! سرهنگ بیسیم
دستش رو به یکی از همکارانش داد و با دقت دگمه پیراهن اون معلول ذهنی رو
بست و بعد از پایان کارش وسط خیابان و جلوی اونهمه همکار و مردم به اون
عقب مونده ذهنی سلام نظامی داد و ادای احترام کرد ! اون عقب مونده ذهنی که
اصلا توقع اینکار رو نداشت خندید و اون هم به روش خودش سلام داد و بطرف
پیاده رو اومد ... لبخند و احساس غروری که توی چهره اش بود رو هیچوقت
فراموش نمیکنم ! بعد از این قضیه با خودم گفتم کاش اسم و مشخصات اون سرهنگ
رو یاد داشت میکردم تا با نام بردن ازش تقدیر کنم ! اما احساس کردم اگر
فقط بعنوان یک انسان ازش یاد کنم شایسته تر باشه ! این کار جناب سرهنگ
باعث شد اشک توی چشمام جمع بشه و امیدوار بشم که هنوز انسانهایی با روح
بزرگ وجود دارند ! ..... زنده باشی جناب سرهنگ !